دینگ , دانگ , دینگ , دی دی دی دینگ شنوندگان عزیز به بخش خبری ساعت 19 خوش آمدید...
راننده صدای رادیو ی ماشین را کم می کند, فکر کنم او هم نمی خواهد این لحظات را با خبرهای بی سرو ته خراب کند... , صدای چرخ های ماشین که در خیابان های پر آب با سر و صدای زیاد می چرخد چقدر آرامش بخش است. راننده قوز کرده است و به روی فرمون افتاده و سرش رو به شیشه جلو نزدیک کرده تا بهتر ببینه , انگار فکر می کنه اگه اینجوری قوز کنه حواسش جمع تره تا نکنه یه وقت یه پسری , دختری یا هر کس دیگه ای مثل گربه خیس تو این بارون بخواد از خیابون رد بشه رو شوتش کنه.
باران به شیشه تاکسی می خوره . صندلی من به نوعی میشه گفت در تضاد کامل با صندلی راننده است , ردیف عقب سمت شاگرد.
صدای خیلی آروم رادیو بازم شنیده می شه . به صدای گوینده رادیو دقت می کنم.
-گروه تروریستی داعش امروز نیز در نزدیکی یکی از روستاهای دیالمه 18 زن و کودک را ... یک هو چرخ عقب ماشین همان که سمت من است از یک چاله آب رد می شود و هیچ کس متوجه نمی شود بر سر آن 18 زن و کودک چه آمده است , اول لجم می گیرد که چرا نشنیدم ولی به خودم میگم خوب شد نشنیدم , دونستن یا ندونستن من چه دردی از اونها دوا می کنه ... انگار دختری که در صندلی جلو کنار راننده نشسته شنیده بود که چه به سر اون 18 زن و کودک اومده که گفت آقای راننده حیف نیست تو این هوا ی قمر در عقرب که از زمین و آسمون داره سیل میاد این اخبار حال به هم زن رو هم میزاری !؟ راننده یه لحظه خواست توضیح بده و سخنرانی کنه سینه اش رو صاف کرد و گفت مگه نباید بدونیم تو دنیا چه خبره ؟ این جمله رو که گفت از توی آینه جلو به مسافرای عقب و من نگاه کرد, هیچ کس به اندازه ی حتی یک پلک زدن حرفش رو تایید نکرد , با کمی سرخوردگی رادیو رو خاموش کرد . تو این حین تاکسی از توی خیابان مطهری وارد فلکه اول گهر دشت شده بود داشت فلکه رو دور میزد.
راننده از بی توجهی من و دو نفر کنار دست من حس کرد لابد که ضایع شده. خاص جبران کنه و این بار ضبط صوت رو روشن کرد.
باران شامگاهی شهر را در هم همه ای پر از سرو صدا های مبهم فرو برده است , من در این همه صدا , هیچ نمی شنوم ...
ادامه دارد..
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2